سه‌شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۱

خیلی از این بلاگر شا کی ام . حسابی حالمو گر�ته ، خیلی وقت بود که به اسباب کشی �کر می کردم ولی خوب می دیدم ضایعه که بخوام هنوز هیچی نشده برم یه خونهّ دیگه ! ولی دیگه نتونستم تحمل کنم و ر�تم پرشین بلاگ یه وبلاگ درست کردم و حالا هم باید کم کم اسباب کشی کنم . کلی هم کار باید انجام بدم ، باید به خیلی ها آدرس خونهّ جدیدمو بدم . باید خونهّ جدید رو رنگ کنم و یه دستی به سر و روش بکشم .
خلاصه بگم که آمادهّ پذیرایی هستم . هر وقت خواستید تشری� بیارید . قدمتون رو چشم . منو از این به بعد تو مریم اینای جدید ببینید.

یکشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۱

پژوهشهای �لس�ی / ویتگنشتاین / بند 25 :
گاه گ�ته می شود جانوران از آن رو سخن نمی گویند که �اقد قابلیت ذهنی هستند . و این یعنی :« آنها �کر نمی کنند و به همین دلیل است که حر� نمی زنند » . اما آنها �قط حر� نمی زنند ، همین . یا بهتر بگوییم : از زبان است�اده نمی کنند . البته اگر ابتدایی ترین شکلهای زبان را مستثنا کنیم. دستور دادن ، پرسیدن ، به خاطر آوردن ، گپ زدن ، همانقدر بخشی از تاریخ طبیعی ما هستند که راه ر�تن ، خوردن ، نوشیدن و بازی کردن .
در حال حاضر دارم کتاب پژوهشهای �لس�ی ویتگنشتاین رو می خونم. تصمیم گر�تم هر جاش که جالب بود اینجا بنویسم . کتاب مستقل از محتواش به طرز جالبی نوشته شده. به صورت پاراگرا�های شماره بندی شده که می شه خیلی جاها رو بدون خوندن بقیهّ کتاب خوند . این طرز نوشتن از مشخصه های ویت عزیزه !!( ویتگنشتاین ) . کتاب اولش ، رسالهّ منطقی �لس�ی هم به همین سبک نوشته شده ولی با پاراگرا�های کوتاهتر.

خوب وراجی بسه . اینا رو نوشتم که اگه یه چیزی از این کتاب نوشتم بدونین چی به چیه . این هم عکس ویتگنشتاین .




شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۱

�کر کنم این موضوع عنکبوتها برای دیگران هم جالب شده . مثلا" جارچی . �قط بگم که همون طور که مسلمه این عنکبوتها استعاره از یه چیز دیگس . که امیدوارم به زودی مساله اش حل بشه و بتونم بدون ترس و ناراحتی با اونا روبرو بشم . البته باید خودم هم اراده کنم .

پنجشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۱




می دونستید پیکاسو نقاشی های معقول هم می کشیده؟
در من غم بیهودگی ها می زند موج
در تو غروری از توان من �زونتر


چهارشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۱

مریم از عنکبوتها بدش می آد ، دست خودش هم نیست . تحمل دیدنشون رو نداره ، وقتی می بیندشون و حتی وقتی دربارشون چیزی می شنوه ، انگار یه
چیزی قلبشو �شار می ده . اونقدر احساس بدیه که تا گریه نکنه حالش خوب نمیشه . چرا این عنکبوتها دست از سرش بر نمی دارن ؟ چرا حتی برای ترسیدن از عنکبوتها هم باید مجازات بشه ؟ وقتی همه راجع به بدی و پلیدی عنکبوتها حر� می زدن این ترس و ناراحتی به جونش ا�تاد . وقتی همه می خواستن عنکبوتها را بکشن یا حداقل بیرونشون کنن ، همهّ این ترسها به جون مریم ا�تاد . و حالا که مریم حداکثر کاری که کرده �رار از دست این عنکبوتها ست همه سرزنشش می کنن، مسخرش می کنن ، هر چی دلشون می خواد بهش می گن . و هیچ وقت به این �کر نمی کنن که خودشون هم شریک جرم هستند .


-پس شما به جرم خود معتر�ید .
-بله قربون . چی ؟ ج� ج� جرم ؟
- از سه ماه تا نه ماه رو شاخشه . ...


( بقیه ش یادم نیست . منظورم جملهّ بعد از این آخریه . ولی �کر نکنید شهر قصه رو ح�ظ نیستما ! من این نوار رو بیشتر از بیست ساله که گوش
می کنم . از وقتی 2-3 ساله بودم )

یکشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۱

سلام
بعد از مدتها سلام ، بالاخره امروز امتحانام تموم شد. آخ ... چقدر دلم می خواد داد بزنم
الان مثل از قحطی در ر�ته ها هستم . دلم می خواد همه کارهایی که تو این چند وقته نکردم انجام بدم .
بریم سینما ، تیاتر ( ! ) ، نقاشی بکشم ، چیز بنویسم ، مهمونی برم ...
البته پریروز با آقای عزیز ر�تیم سینما : کاغذ بی خط
بعدا راجع بهش می نویسم . ولی همینقدر بگم که همچین آش دهن سوزی نبود !!

ای کاش آدمی
وطنش را
همچون بن�شه ها
می شد با خود ببرد هر کجا که خواست